هنگامی که سعید به بیمارستان فارابی منتقل شد یک ملاقاتی خواست، صدا نداشت، آغوش نداشت و تنها بود.
وقتی او را در آغوش گرفتن حس خاصی در درونم موج میزد، سؤالات زیادی در ذهنم بود، مادرش کجاست؟ چی شده؟ چرا به این روز افتاده؟ مین؟ مین کجاست؟ مگر جنگ تمام نشده؟ بعد از کلی جست و جو گری متوجه شدم در دنیای من زمینهای ناپاکی وجود دارد که کودکان سرزمین را ناامن میکند، کودکانی که میروند به دنبال رؤیا و آرزوهایشان، و سودای پرواز و پیشرفت دارند اما قطع عضو میشوند. مین، فقر راه رسیدن به رؤیاهایشان را دشوار میسازد سعید کودکی است که به ما شهامت و شجاعت را یاد داد. عزم خود را جزم کردیم تا به سهم خود رسالت زندگیمان را دنبال کنیم. نوید صلح برای صلح و آرامش تلاش میکند.
هم اکنون نیازمند یاری تک تک شما هستیم.